loading...
وبلاگ جامع شعری سلسله
حمیدرضا کیانی بازدید : 88 یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 نظرات (1)

لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
پیکر خود را به آب چشمه بشویم 
وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش 
تا غم دل را بگوش چشمه بگویم 
آب خنک بود و موجهای درخشان 
ناله کنان گرد من به شوق خزیدند 
گویی با دست های نرم و بلورین 
جان و تنم را بسوی خویش کشیدند 
بادی از آن دورها وزید و شتابان 
دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت 
عطر دلاویز و تند پونه وحشی 
از نفس باد در مشام من آویخت 
چشم فروبستم و خموش و سبکروح 
تا به علف های ترم و تازه فشردم 
همچو زنی که غنوده در بر معشوق 
یکسره خود را به دست چشمه سپردم 
روی دو ساقم لبان مرتعش آب 
بوسه زن و بی قرار تشنه و تب دار 
ناگه در هم خزید ...
راضی و سرمست 
جسم من و روح چشمه سار گنه کار

حمیدرضا کیانی بازدید : 38 شنبه 14 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

15 دي ماه 1313 در تهران در خانواده اي متوسط به دنيا آمد . فروغ چهارمين فرزند خانواده بود. نام مادرش (( توران وزيري تبار )) و نام پدرش (( سرهنگ محمد فرخزاد )) است.همچنين نام برادرانش(( امير مسعود - فريدون – مهرداد – مهران )) و نام خواهرانش(( پوران و گلوريا )) بود. پدرش شخصيتي دو سويه داشت. يك افسر ارتش مستبد كه در كودتاي رضاخان نقش داشت و يك عاشق شعر كه در مي بست و با اشعار حافظ و سعدي راز و نياز مي كرد. فروغ از نوجواني شعر مي سرود و نقاشي مي كرد. در 16 سالگي براي فرار از فضاي بسته محيط خانوادگي بسيار زود با (( پرويز شاپور )) نوه ي خاله ي مادري كه از او 15 سال كوچكتر بود ازدواج كرد و به اهواز رفت و در سال 1334 از او جدا شد. ثمره اي ازدواج در سال ۱۳۳۱فرزندی به نام« كاميار» بود. فروغ بعد از اين جدايي تا پايان عمر فرزندش را هيچوقت نديد. در سال 1331 كه 17 سال داشت نخستين مجموعه شعرش را با نام «اسير» که مجموعه ای از ۴۴ قطعه شعر است به چاپ رسانید. و در سال 1335 دومين آن را با نام «ديوار» منتشر كرد. در بيست و دو سالگي سومين مجموعه شعر را با نام «عصيان» نيز بدست چاپ سپرد. خود وي بعدها اين هر سه را به ارزش و حاصل احساسات سطحي يك دختر جوان دانست . در سال 1337 فروغ به چنان آگاهي نسبت به ارزش هاي فكري خود مي رسد كه در مي يابد مي تواند در شعر به راهي جدا از ديگران برود . در همين سال سينما توجه او را جلب مي كند و در كار ساختن بسياري از فيلمهاي مستند با « ابراهيم گلستان » همكاري مي كند . در سال 1338 براي آموختن فن سينما به انگلستان مي رود و برداشت درخشان سينمائي او هنگامي جلوه مي كند كه فيلم «‌خانه سياه است »‌را از زندگي جذاميان در جذامخانه تبريز مي سازد . در سال 1342 در نمايشنامه «‌شش شخصيت در جستجوي نويسنده » بازي چشمگيري دارد و در زمستان همان سال خبر مي رسد كه فيلم «‌خانه سياه است » جايزه اول فستيوال «اوبرهاوزن» ‌را برده است و منتقدين اروپائي به شايستگي از او تجليل مي كنند . و باز در همان سال كه سال اوج نبوغ اوست با يك مجموعه تازه به نام « تولدي ديگر » مشهور شد. در سال 1343 به آلمان و ايتاليا و فرانسه سفر مي كند . سال بعد در دومين فستيوال سينماي مؤلف در « پزارو» شركت مي كند تهيه كنندگان سوئدي ساختن چند فيلم را به او پيشنهاد مي كنند و ناشران اروپائي مشتاق نشر آثارش مي شوند. آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد كه خود آن را به چاپ رسانيد مجموعه تولدی دیگر است. این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند. به قولی دیگر آخرین اثر او «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد است» که پس از مرگ او منتشر شد. فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ بر اثر تصادف رانندگی در جاده دروس - قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیر الدوله به خاک سپرده شد.

حمیدرضا کیانی بازدید : 122 شنبه 24 فروردین 1392 نظرات (0)

توفان

امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم

آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم

می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی

می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم

زندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهان

پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنم

یا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن

یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنم

بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم

آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم.

حمیدرضا کیانی بازدید : 69 جمعه 23 فروردین 1392 نظرات (0)

اما امروز یکی دیگه از شعرای سیمین بهبهانی رو میزارم که خیلی هامون شنیدیمش ولی نمیدونستیم مال کیه یعنی شاعرش کیه....

 

دوباره می‌سازمت وطن! 
اگر چه با خشت جان خویش 
ستون به سقف تو می زنم، 
اگر چه با استخوان خویش 
دوباره می بویم از تو گُل، 
به میل نسل جوان تو 
دوباره می شویم از تو خون، 
به سیل اشک روان خویش

 
دوباره ، یک روز آشنا، 
سیاهی از خانه میرود 
به شعر خود رنگ می زنم، 
ز آبی آسمان خویش 
اگر چه صد ساله مرده ام، 
به گور خود خواهم ایستاد 
که بردَرَم قلب اهرمن، 
ز نعره ی آنچنان خویش

 


کسی که « عظم رمیم» را 
دوباره انشا کند به لطف 
چو کوه می بخشدم شکوه ، 
به عرصه ی امتحان خویش 
اگر چه پیرم ولی هنوز، 
مجال تعلیم اگر بُوَد، 
جوانی آغاز می کنم 
کنار نوباوگان خویش

 
حدیث حب الوطن ز شوق 
بدان روش ساز می کنم 
که جان شود هر کلام دل، 
چو برگشایم دهان خویش 
هنوز در سینه آتشی، 
بجاست کز تاب شعله اش 
گمان ندارم به کاهشی، 
ز گرمی دمان خویش 
دوباره می بخشی ام توان، 
اگر چه شعرم به خون نشست 
دوباره می سازمت به جان، 
اگر چه بیش از توان خویش

حمیدرضا کیانی بازدید : 74 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

بی خبری

بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری

با بی خبری از خود، کردم سپری عمری

چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد

هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری

نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد

چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری

دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد

آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟

دلدار چه کس بودم، یا دل به چه کس دادم

از شور چه کس کردم، شوریده سری عمری؟

تا روی نکو دیدم، آرام ز کف دادم

سرمایهٔ رنجم شد، صاحب نظری عمری

پیوند تن و دل را، پیوسته جدا دیدم

دل با دگران هر دم، تن با دگری عمری.

حمیدرضا کیانی بازدید : 55 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

وفادار

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن

بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون نالهٔ مرغان شباهنگ

در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب

در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

می میرم از این درد که جان دگرم نیست

تا از غم عشق تو دگربار بمیرم

تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم

بگذار بدانگونه وفاداربمیرم.

حمیدرضا کیانی بازدید : 62 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

 

این حریفان همه هرجایی و پستند و تو نه

کم ز پتیاره و پتیاره پرستند و تو نه

این گدایان به تمنّای جُوی سیم ِ تنم

چون چنار از سر خواهش همه دستند و تو نه

چون سپیدار ِ رَز آویخته، این بی ثمران

خویشتن را ثمر عاریه بستند و تو نه

از تنم فرش هوس بافته خواهند و به عهد

رشته صد مرحله بستند و گسستند و تو نه

جرعه نوشان قلندروَش سرگردانند

یک شب از صَد خُم و صد خُمکده مستند و تو نه

دامن هر که گذشت از برِشان، بگرفتند

گل خارند و به هر دشت نشستند و تو نه

ماه ِ افتاده در آبند و سراپا به دروغ

رونق خویش به یک موج شکستند و تو نه

لیک با این همه صد حیف که در بیماری

گِردِ بالین من اینان همه هستند و تو نه.

حمیدرضا کیانی بازدید : 560 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

زندگی نامه سیمین بهبهانی

 

سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس

غزلسراي بي همتا معاصر، سيمين بهبهاني به سال 1306 چشم به روي زندگي گشود

پدر و مادر سیمین

هنوز به 2 سالگي نرسيده بود كه پس از مرگ پدربزرگش، بين پدر و مادرش جدايي افتاد و سه ساله بود كه مادرش همسر ديگري برگزيد و از آن به بعد فخر عادل خلعت بري ناميده مي شد، پدرش نيز بي همسر نماند و او نيز به زودي زن ديگري را به عقد خود در آورد. ذوق ادبي سيمين شايد ميراثي دو سويه از پدر و مادر باشد، پدرش عباس خليلي نويسنده ده ها جلد رمان و كتاب تحقيقي و تاريخي و از نخستين كساني بود كه نوشتن را به شيوه رمان آغاز كرد كه(روزگار سياه) و(اسرار شب) از جمله رمان هاي او و(تاريخ كوروش) در دو جلد از تاليفات تحقيقي و(پرتو اسلام) در 2 جلد و(تاريخ كامل ابن اثير) در 14 جلد از ترجمه هاي اوست. و دوره روزنامه هاي پر خواننده اقدام، كه نسخه هاي آن در كتابخانه هاي ايران موجود است و ياد سرمقاله هاي تند و پر تحرك آن نيز در ذهن بسياري از هموطنان سال ديده هنوز زنده است. مادرش فخر عظما ارغنون نيز زني بود نمونه شگفتي هاي روزگار خويش، در دوره اي كه هنوز خواندن و نوشتن براي زن گناه به شمار مي رفت از بسياري از دانش هاي خاص مردان بهره كافي گرفته بود. ادبيات فارسي، فقه و اصول، زبان عربي، هيئت و فلسفه و منطق و تاريخ و جغرافي را به خوبي مي دانست و نزد استادان وقت كه آموزگاران دو برادرش نيز بودند، فرا آموخته بود. زبان فرانسه را از كودكي از يك بانوي سوئيسي كه معلم سرخانه او بود ياد گرفته بود و چون در خانواده مرفهي به دنيا آمده بود از تمامي امكانات آموزشي و پرورشي بهره مند بود. بدين سان پس از جدايي از همسر و مرگ پدر و مادر با اندوخته هاي خود قدم به اجتماع گذاشت و به تدريس زبان فارسي در دو مدرسه دخترانه موجود آن زمان پرداخت. او از موسيقي اطلاع كافي داشت، شعر مي سرود، تار را خوب مي نواخت و با عضويت در انجمن هاي زنانه براي احقاق حقوق اجتماعي زنان مبارزه مي كرد.

 

اولین شعر سیمین

با اين ويژگي ها سيمين در محيطي پرورش يافت كه هرگز از شعر و شور و فعاليت خالي نبود. او از 12 سالگي زبان به شعر گشود و در 14 سالگي يكي از سروده هاي خود را در مدرسه خواند و با تشويق آموزگار خود روبرو شد. مادرش نخستين غزل او را براي روزنامه نوبهار كه به مديريت ملك الشعراي بهار و همكاري دامادش يزدان بخش قهرمان منتشر شد فرستاد كه با مطلع:
(اي توده گرسنه ي نالان چه مي كني _ اي ملت فقير و پريشان چه مي كني) به چاپ رسيد.

از کودکی و نوجوانی و ازدواج سیمین
او كه دوشيزه اي باهوش و مستعد بود دوران متوسطه را در 4 سال به سر برد و پيش از آن كه ديپلم دوره دبيرستان را بگيرد وارد مدرسه ي مامايي شد ولي چون اولياء آموزشگاه از خبر فعاليتش در سازمان جوانان حزب توده خبر داشتند، هم چنين مي دانستند كه گاه چيزي مي نويسد يا شعري مي سرايد، به او بدبين بودند. تازه سال دوم مدرسه را شروع كرده بود كه گزارش انتقادي و بي امضاء درباره اوضاع نا به هنجار مدرسه در يكي از روزنامه هاي آن زمان منتشر شد كه سخت رئيس آموزشگاه را خشمگين كرد و نوشتن آن را به سيمين نسبت دادند، حال آن كه هيچ گاه نفهميد نويسنده آن نامه چه كسي بوده است! اين ماجرا، به نبرد تن به تن سيمين با رئيس آموزشگاه و اخراج او از آن جا منجر شد و جنجال آن به روزنامه ها كشيد و از همان تاريخ شخصيت جسور و مبارز او را به اطرافيانش نمود. اگر چه اين واقعه باعث ترك تحصيل او و دگرگون شدن سرنوشتش شد و او سخت آزرده بود ترجيح داد كه همسري نخستين خواستگار خود را بعد از آن ماجرا بپذيرد. بدين ترتيب در ظرف يكي دو ماه به همسري حسن بهبهاني در آمد. پيوندي ناهمگون كه او را از 17 سالگي دچار غم سنگيني كرد كه هفته ها و ماه ها با او ماند و حتي با تولد سه فرزندي هم كه يكي پس از ديگري به دنيا آمدند كاستي نگرفت كه هيچ بلكه شديدتر هم شد. همسر او از خانواده محترمي بود، تحصيلات كافي داشت، اما نگرش آن دو به زندگي از دو زاويه متفاوت بود اما با اين همه سيمين را از ادامه تحصيل باز نداشت و مانع سرودنش نشد. او در خانه شوهر ديپلم گرفت و در كنكور چند دانشگاه شركت كرد و به دانشگاه حقوق راه يافت و توانست تحصيلاتش را ادامه بدهد. اما زندگي مشترك آن ها پس از 20 سال خاتمه يافت و آن ها با متانت تمام راه شان را از يكديگر جدا كردند. سيمين پس از مدتي همسر ديگري برگزيد به نام منوچهر كوشيار، كه او را بسيار دوست داشت و با توافق كامل 14 سال از عمر خود را در كنار آن مرد همراه گذراند. مردي كه در دانشگاه حقوق با او آشنا شده، در كنار او دوران دانشكده را به پايان رسانده بود، اما او را هم سرانجام در سال 1363 از دست داد. با مرگ او كه فاجعه بزرگي بود سيمين خود را با تنهايي باز گذاشت و از آن پس زندگي در كنار پسرش را ادامه داد. پسري كه بهترين دوست، مشاور، هميار و همراه اوست و در تمامي سال هاي تنهايي، نزديك ترين همراه او بوده است. با اين كه سيمين بهبهاني تحصيلاتش را در رشته حقوق قضايي به پايان رسانيد، اما در خاتمه تحصيلات به تدريس ادبيات روي آورد و سال هايي از عمر را به تدريس گذراند و تنها سرگرمي او سرودن شعر و مطالعه و گه گاه نيز سفر به داخل ايران و خارج است و در ميان مردم ادب پرور و شعر دوست از محبوبيت بسياري برخوردار است
. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.

زندگی نامه ی کاری و آثار سیمین بهبهانی را در ادامه ی مطلب بخوانید

حمیدرضا کیانی بازدید : 56 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)

سیمین بهبهانی گزینه ی بعدی است.

زندگینامه ی سیمین بهبهانی واقعا خوندن داره

فعلا در حال آماده کردنش هستم و به زودی تقدیم حضورتون میکنم.

 

حمیدرضا کیانی بازدید : 60 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)

این ملک یک انقلاب میخواهد و بس

خونریزی بی حساب میخواهد و بس

امروز دگر درخت آزادی ما

از خون من و تو آب میخواهد و بس

"میرزاده ی عشقی"

حمیدرضا کیانی بازدید : 143 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)

دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر
زد چرخ سفله، سکه ی دولت به نام خر
خر سرور ار نباشد، پس هر خر از چه روی؟
گردد همی ز روی ارادت غلام خر
افکنده است سایه، هما بر سر خران
افتاده است طایر دولت به دام خر
خر بنده ی خران شده، آزادگان دهر
پهلو زن است چرخ، به این احتشام خر
خرها تمام محترمند! اندرین دیار
باید نمود از دل و جان احترام خر
خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر؟
شد دایمی ریاست خرها به ملک ها
ثبت است در جریده ی عالم دوام خر
هنگامه ای به پاست به هر کنج مملکت
از فتنه ی خواص پلید و عوام خر
آگاه از سیاست کابینه، کس نشد
نبود عجب که «نیست» معین مرام خر
روزی که جلسه ی وزرا، منعقد شود
دربار چون طویله شود ز ازدحام خر
درغیبت وزیر، معاون شود کفیل
گوساله ای ست نایب و قایم مقام خر
یا رب «وحید ملک  » چرا می خورد پلو؟
گر کاه و یونجه است، به دنیا طعام خر
گفتم به یک وزیر، که من بنده توام
یعنی منم ز روی ارادت غلام خر
این شعر را به نام «سپهدار » گفته ام
تا در جهان بماند، پاینده نام خر
خر های تیزهوش، وزیران دولتند
یاحبذا ز رتبه وشان ومقام خر
از آن الاغ تر وکلایند از این گروه
تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر
شخص رییس دولت ما، مظهر خر است
نبود به جز خر، آری قایم مقام خر
چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است
انصاف نیست، کاستن از احترام خر
گفتا سروش غیب، بگوش «امین ملک »
زین بیشتر، زمانه نگردد به کام خر
«سردار معتمد » خر کی هست جرتغوز
کز وی همی به ننگ شد، آلوده نام خر
امروز روز خرخری و خرسواری است
فردا زمان خرکشی و انتقام خر

حمیدرضا کیانی بازدید : 143 دوشنبه 19 فروردین 1392 نظرات (0)

و حالا یکی دیگه از شعرای اعتراضی میرزاده ی عشقی به اسمِ     "باید رید"  


بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید

به چنین مجلس و بر کر و فرش باید رید

به حقیقت در عدل ار در این بام و بر است

به چنین عدل و به دیوار و درش باید رید

آن که بگرفته از او تا کمر ایران گه

به مکافات الی تا کمرش باید رید

پدر ملت ایران اگر این بی پدر است

بر چنین ملت و روح پدرش باید رید

به مدرس نتوان کرد جسارت اما

آن قدر هست که بر ریش خرش باید رید

این حرارت که به خود احمد آذر دارد

تا که خاموش شود بر شررش باید رید

شفق سرخ نوشت آصف کرمانی مرد

غفر الله کنون بر اثرش باید رید

آن دهستانی بی مدرک تحمیلی لر

از نوک پاش الی فرق سرش باید رید

گر ندارد ضرر و نفع مشیرالدوله

بهر این ملک به نفع و ضررش باید رید

ار رود موتمن الملک به مجلس گاهی

احتراما به سر رهگذرش باید رید.

حمیدرضا کیانی بازدید : 109 یکشنبه 18 فروردین 1392 نظرات (0)

و یکی از شعر های عشقی به نام خر تو خر

این چه بساطی است، چه گشته مگر؟
مملکت از چیست؟ شده محتضر!

موقع خدمت همه مانند خر
جمله اطباش، به گل مانده در

به به از این مملکت خرتوخر

بشنو و باور مکن

جان پسر، گوش به هر خر مکن
بشنو و باور مکن

تجربه را باز مکرر مکن
بشنو و باور مکن

مملکت ما شده امن و امان
از همدان تا طبس و سیستان
مشهد و تبریز و ری و اصفهان
ششتر و کرمانشه و مازندران
امن بود، شکوه دگر، سرمکن
بشنو و باور مکن

حمیدرضا کیانی بازدید : 172 یکشنبه 18 فروردین 1392 نظرات (0)

میرزاده عشقی (زادهٔ ۱۲۷۲ خورشیدی در همدان - درگذشتهٔ ۱۲ تیر ۱۳۰۳ خورشیدی در تهران). شاعر دوران مشروطیت، روزنامه‌نگار و نویسنده ایرانی و مدیر نشریه قرن بیستم بود.

میرزاده عشقی نام اصلیش «سید محمدرضا کردستانی» و فرزند «حاج سید ابوالقاسم کردستانی» بود و در تاریخ دوازدهم جمادی‌الآخر سال ۱۳۱۲ هجری قمری مطابق ۱۲۷۲ خورشیدی وسال ۱۸۹۳ میلادی زاده شد.

وی به خاطر مخالفت با سردار سپه و جمهوری پیشنهادی او به دست عوامل او کشته شد.

میرزاده عشقی پیش از آغاز مبارزاتش به همراه رضاخان به همراه عده‌ای دیگر، جهت کمک بهعثمانیان در جنگ جهانی اول به آنجا سفر کردند. دیدن ویرانه‌های طاق کسری در مدائن باعث نوشته شدن اپرای رستاخیز شهریاران ایران شد.

عشقی پس از بازگشت در صف مخالفان جدی سردار سپه درآمد. به عقیدهٔ بسیاری از مورخین عشقی از مهم‌ترین روشنفکران مولود روشنگری پس از مشروطه بود.

مزار او در ابن بابویه و در گوشه‌ای متروک (در نزدیکی مزار نصرت الدوله فیروز) قرار دارد.

عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. او در روز ۱۲ تیر ماه ۱۳۰۳ شمسی، در تهران هدف گلولهٔ افراد ناشناس قرار گرفت و در ۳۱ سالگی، چشم از جهان فرو بست.

از اشعار معروف عشقی می‌توان از نوروزی‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز نام برد.

شعر باید رید، یکی از تندترین و معروف‌ترین اشعار عشقی است.

بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید.......... به چنین مجلس و بر کر و فرش باید رید


زندگی

سالهای کودکی را در مکاتب محلی واز سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاههای «الفت» و «آلیانس» به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از مدرسه اخیرالذکر در یافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.

دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید، در آغاز سن ۱۵ سالگی به اصفهانرفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد، بیش از سه ماه نگذ شت که به همدان باز گشت وچهار ماه بعدش به اصرار پدر برای تحصیل عازم پایتخت شد ولی عشقی از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار واز آنجا به مرکز باز آمد.

هنگامی که در همدان بسر می‌برد اوائل جنگ بین المللی اول ۱۹۱۴-۱۹۱۸ میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین ودول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت وزمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند او هم به آنها پیوست وهمراه مهاجرین به آنجا رفت.

عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور می‌یافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار وکردستان رفته بود.

«اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات اواز ویرانه‌های مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بوده‌است.

در سال ۱۳۳۳ ه. ق. «روزنامه عشقی» را در همدان انتشار داد. «نوروزی نامه» را نیز در سال ۱۳۳۶ ه. ق. پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول سرود.

عشقی از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت. عشقی چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه «کفن سیاه» را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت. در واقع این اثر با ثمرش تاریخچه‌ای تز انقلابات مشروطیت و دوره‌ای که شاعر می‌زیست می‌باشد.

عشقی گاه گاهی در روزنامه‌ها و مجلات اشعار و مقالاتی منتشر می‌ساخت که بیشتر جنبهٔ وطنی واجتماعی داشت، چندی هم شخصا روزنامه «قرن بیستم» را باقطع بزرگ در چهار صفحه منتشر می‌کرد که امتیازش به خود او تعلق داشت لیکن بیش از ۱۷ شماره انتشار نیافت.

در آخرین کابینه حسن پیرنیا، مشیرالدوله از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت.

در آغاز زمزمه جمهوریت عشقی دوباره روزنامه «قرن بیستم» را باقطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت وبر اثر مخالفت روزنامه اش باز داشت شد و خود شاعر نیز به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ خورشیدی در خانه مسکونیش جنبدروازه دولت، سه راه سپهسالار کوچه قطب الدوله هدف گلوله قرار گرفت.

 تجربه روزنامه نگاری

به گفتهٔ عشقی روزنامه «قرن بیستم» در زمان انتشارش تنها دو مشترک داشت.

«روزنامه قرن بیستم» که شماره‌های آن طی سه سال و اندی به زحمت از بیست گذشت، بسیار نا منظم انتشار می‌یافت، خواننده چندانی نداشت وشهرتی را اگر فرض کنیم شهرتی به دست آورد، مدیون نام خود عشقی بود.

با در گرفتن جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ میلادی ۱۲۹۳ شمسی زمانی که بیست سال داشت، در همدان روزنامه‌ای با نام «نامهٔ عشقی» را به راه انداخت. شماره‌های اول وسوم این روزنامه به تاریخ‌های ۱۸ ذیقعده ۱۳۳۳ ه. ق. و۲۷ محرم ۱۳۳۴ ه. ق. ۱۲۹۳ شمسی خبر می‌دهد.

 

مرگ عشقی و پیش بینی و خواب عجیب عشقی در مورد مردنش

در ادامه ی مطلب بخوانید

حمیدرضا کیانی بازدید : 49 شنبه 17 فروردین 1392 نظرات (0)

به نام خداوند جان آفرین         حکیم  سخن در زبان آفرین

سلام بر همه ی اهل ادب و همه ی دوستداران شعر پارسی

بنده به عنوان یکی از دوستداران شعر پارسی

در این وبلاگ سعی میکنم تا شاعرانی را معرفی کنم که شاید خیلی هامون اسمشو شنیدیم ولی هیچ در موردش نمیدونیم

نه سعدی که بر دهان عامه ی مردم شعر هایش مثل شده 

و نه حافظ که حتی در خارج از مرزهای ایران عزیز و خارج از مرزهای پارسی گوی شهره به رندی است

بلکه شاعرانی که تا حدودی گمنام مانده اند.

و از آنجا که علاقه ی خاصی به زندگی و اشعار  میرزاده ی عشقی دارم

با این شاعر بزرگ آغاز میکنم.

به زودی....

امیدوارم بتوانم قدم مثبتی برداشته باشم.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظر شما ایده ی سایت چه جوریه؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 28
  • بازدید سال : 104
  • بازدید کلی : 12,796